جدول جو
جدول جو

معنی درک چی - جستجوی لغت در جدول جو

درک چی
میرآب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در پی
تصویر در پی
درعقب، در دنبال، در پس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرکچی
تصویر خرکچی
کسی که خر کرایه می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرق چی
تصویر قرق چی
قرق کننده، کسی که مامور ممانعت از ورود دیگران به جایی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درشکه چی
تصویر درشکه چی
رانندۀ درشکه
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان غار شهرستان ری در استان مرکزی. جلگه و معتدل است و 163 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
مرکب از ’یاغی’ ترکی + ’انه’ فارسی غالباً قید حالت در جمله باشد، چون یاغیان. یاغی صفت:
پس چو عادت سرنگونیها دهم
ز اسپه تو یاغیانه برجهم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ کَ / کِ)
مرکّب از: درشکۀ روسی + چی ترکی، آنکه درشکه راراهبری کند. رانندۀ درشکه. و رجوع به درشکه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قریه ای است دو فرسنگی میانۀ شمال و مشرق دیّر. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 44 هزارگزی جنوب خاوری فهلیان و 22 هزارگزی راه شوسۀکازرون به فهلیان با 906 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ پَ)
از دهات لیتکوه آمل مازندران. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 113 و ترجمه آن ص 153). دهی است از دهستان پائین خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 12 هزارگزی باختر آمل، با 250 تن سکنه. آب آن از چشمه و نهر محلی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ)
آنکه خری چند برای بارکشی دارد. الاغ دار. خربنده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ چَ)
دهی است از دهستان بیجوند بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام. واقع در 29هزارگزی جنوب چرداول با 200 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 7هزارگزی شمال خاوری قلعۀ کلات مرکز دهستان و 48هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آرو. با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀدشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ چَ)
نام تیره ای از ایل بیرانوند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ بُ)
دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع در 42 هزارگزی شمال خاوری خیاو و یک هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 348 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. در دو محل نزدیک به هم به نام قره چی بالا و پایین مشهور است. سکنۀ قره چی بالا 246 نفر می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ / وِ)
نام محله ای است بزرگ به تبریز. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ / وِ)
مرکب از دوق + لی، جفت و توأم. (ناظم الاطباء). دوغلی. دوغلو. دغلی. دغلو. همزاد. دوقلو. دو بچه که با هم از شکم مادر بیرون آمده باشند
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 74هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز و کنار راه مالرو پرچل به ایلرود، با 212 تن سکنه. آب آن از قنات و چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ / رِ)
کولی. غربال بند. کوچ و بلوچ. چینگانه. قره چی. غرچه. لولی. حرامی. صورتی از غرچه است. رجوع به مدخل های مذکور شود، مجازاً زنی که بسیار فریاد کند
لغت نامه دهخدا
تصویری از گمرک چی
تصویر گمرک چی
ترکی کوستا کار باژ گیر متصدی گمرک مامور گمرک
فرهنگ لغت هوشیار
علاج کننده درد، عاشقی که آرزو کند درد و بلای معشوق بدو سرایت کند و فدای او گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشکه چی
تصویر درشکه چی
راننده درشکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرکچی
تصویر خرکچی
آنکه خر را کرایه دهد خزبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در پی
تصویر در پی
پینه وپیوندی که بر جامه دوزند تکه ای که بر پارگی پارچه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درشکه چی
تصویر درشکه چی
آن که درشکه را می راند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درکشی
تصویر درکشی
جلب توجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از در پی
تصویر در پی
متعاقب
فرهنگ واژه فارسی سره
ارابه ران، درشکه ران، کالسکه ران، کالسکه چی، کالسکه چی، گاریچی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قرشمال، کولی، لوری، لولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از خاندان های ساکن در روستای ناندل دلارستاق آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
قفسی چوبی برای حمل ماکیان، به هنگام کوچ از ییلاق به قشلاق
فرهنگ گویش مازندرانی
نگهبان قرق
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی بین راه لفور به آلاشت، جایی که آب را به دو یا چند قسمت تقسیم کنند
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان پایین خیابان لیتکوه بخش مرکزی آمل، از توابع
فرهنگ گویش مازندرانی
چاروداری که چارپایش خر باشد، کسی که با بار کشیدن از خر امرار
فرهنگ گویش مازندرانی